داستانک



(آلودگی صوتی)

همانطور که برهمه گان مبرهن است ؛چند سالی می شود که آلودگی هوا وهمچنین آلودگی صوتی در تمام جوامع شیوع پیدا کرده ؛ بخصوص در ایران ما بیشتر دیده شده؛وهیچ اقدامی هم در این زمینه به میان نیامده ،یا اگرهم شده مردم به آن عمل نکرده اند. بنظرمن تا وقتی وسایل نقلیۀ شخصی وهمچنین کارخانه ها زیاد شده؛هیچ کاری برای این معضل نمی توان کرد.البته در گذشتگان همچین مسائلی وجود نداشت ویا اگرهم بود کمتر دیده می شد ؛منظورم ازگذشتگان همان زندگی غار نشینی بود که نه از ماشین وکارخانه ها ونه از تجملات آنچنانی خبری نبود .بطورمثال انسانهای اولیه شروع کردن به ساخت ابزارهای گوناگون مثل چاقو،تیروکمان،نیزه و.آنهم بخاطر اینکه یا در برابر حیوانات وحشی مثل دایناسورها ازخودشون دفاع کنند ویا از گوشت آنها برای سیر کردن شکمشان استفاده کنند؛البته برای آسایش خونه هاشون هم یک وسائلی می ساختند؛که آنهم تجملاتی به حساب نمی آمد فقط برای رفع نیازشان بوده وبس.

آنموقعها همه ساده زندگی می کردند والبته ببخشید که این را می گویم؛ ولی خانومهایشان برای هر وسئله ای که همسرانشان درست می کردند آنها را به رخ همدیگر نمی کشیدند؛ودیگر خانومها هم همسرانشان را مجبور به ساخت وسائلی که غیر ضروری نمی کردند؛خلاصه که زندگی های آنها به ((چشموهم چشمی))نمی گذشت وخیلی ساده وبی شیله پیله بود. ولی ازآنموقع که بشر به تکامل کامل خود رسید همه چی ((ازاین رو،به آن روشد))وکلاً همه چی از وسائل خانه گرفته تا ماشینها وکارخانه ها و.تغییراساسی پیش آمد که آسودگی بیش ازحد ما باعث آلودگی هوا وآلودگی صوت هم شد.

یکروز که می خواستم با ماشین خودم به سرکارم بروم ؛طبق معمول توی ترافیک گیرافتادم ؛البته اینبار ترافیک سنگین ترازهمیشه بود .

آنهم بعد از دو ساعت فهمیدیم که سرچهار راه اصلی دوماشین باهم برخورد کرده اند ،ومنتظر پلیس راهنمائی رانندگی بودند که بیاید وبرای آنها کروکی بکشد ومقصر اصلی را پیدا کند.تو این مدت بیشتر راننده ها صداشون درآمده بود ومدام یا بوق می زدند ویا عربده کشی  می کردند،وبعضی از این بساطی ها هم که درکنار خیابانها بودند صدای آنها هم به این صداها اضافه شد واین آلودگی صوتی بیشتر شد بحدی که همه از ماشینهاشون پیاده شده وبعضی باهم درگیر شدندو بعضی دیگر هم سرگرم خرید از بساطی ها شدند.

خلاصه که بعد ازمدتی راه باز شدوماشینها حرکت کردند ومن هم بعد از 3 ساعت تأخیر بالاخره به اداره امان رسیدم ،ویک جروبحث هم رئیس اداره با من فلک زده داشت ومنهم جز بهانه آوردن آنهم راست بودن گفته ام چیزی برای گفتن نداشتم وبا خجالت بسیار سرم را بهزیر انداختم وبه اتاق کارم رفتم.آنروز را با سردرد شدید به شب رساندم. ودر این فکربودم که حالا چجوری بازم تو این ترافیک خودم رو به خانه برسانم؟!.بازم ترافیک وآلودگی هوا وآلودگی صوتی!!.خدا،خدا میکردم که هرروز از این ترافیک وآلودگی هایش کم شود وحتی برطرف شود؛به امید آنروز.


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها